سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یادداشت ثابت - دوشنبه 94 آبان 19 , ساعت 7:44 عصر

در روز شهادت امام سجاد علیه السلام یک جریان بسیار جالب برای بنده رخ داد که حیف دیدم آن را برای شما گرامیان بازگو نکنم:

امروز که روز شهادت امام علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام بود، برای عرض تسلیت خدمت بی‌بی فاطمه معصومه سلام الله علیها به حرم مطهر ایشان مشرف شدم، بعد از زیارت به منظور خواندن فاتحه به مسجد بالا سر که محل دفن بعضی از بزرگان است، رفتم، نزدیک قبر آیت الله بهجت بودم که دیدم یک مرد جوان که کیف در دست او بود و لهجه نیز داشت، از من سوالی میپرسد؛

جوان: حاج آقا! اینجا قبر علماء است یا مراجع؟

بنده: همه ی این افراد عالم هستند اما بعضی از این افراد از مراجع نیز هستند.

جوان: این قبر عالم است یا مرجع؟

بنده: این قبر آیت الله بهجت است که مرجع نیز بودند، اما آن سوی مسجد مراجع بیشتری مدفون هستند که میتوانید مراجعه کنید، چطور مگه؟

جوان: حاج آقا! راستش را بخواهید من اهل بوشهر هستم و اولین بار است که به قم می‌آیم و زیاد از این مسائل اطلاع ندارم، چون که من حدود 11 ماه است که شیعه شدم، من وهابی بودم!

ظاهر جوان طوری نبود که به او مشکوک شوم، لذا با علاقه به حرفهای او گوش دادم، لذا ابتدا من از او سوال کردم:

بنده: چطور شد شیعه شدی؟

جوان: قضیه ی آن طولانی است و وقت شما را میگیرد.

بنده: مهم نیست، ولی میتوانی خلاصه ی آن را بیان کنی.

جوان: من سواد زیادی ندارم، اما یک دوست داشتم که شیعه بود، هر چند روز یکبار به من پیشنهاد می‌داد که بیا در مورد شیعه شدن فکر کن، من نیز به خاطر تعصبی که داشتم به تندی با او برخورد می‌کردم و حتی الفاظ نا مناسب به کار می‌بردم، اما یک روز به من کتاب آقای تیجانی به نام (آنگاه هدایت شدم) را هدیه داد و گفت فقط آن را بخوان و بعد تصمیم بگیر، من این کتاب را خواندم اما باز هم تعصب اجازه نمی‌داد که راه خود را انتخاب کنم،

تا اینکه یک شب خواب پدر بزرگ خود را که فوت کرده دیدم، او مردی وهابی بود که – نعوذ بالله – به امیرالمؤمنین علیه السلام سب می‌کرد، در خواب او را به هیبت زشت و سیاه دیدم، به من گفت که چرا به حرف دوست خود که شیعه است گوش ندادی؟ مگر وضعیت مرا نمی‌بینی؟ من به این خواب اعتناء نکردم، اما شب دوم نیز همان خواب را دیدم، شب سوم و چهارم تا شب هفتم نیز چنین شد، چنان این خواب بر من تأثیر گذاشته بود که من حالت روانی و غیر عادی پیدا کرده بودم، نزد روانپزشک رفتم، او در نهایت گفت کاری از من بر نمی‌آید، تنها راه این است که شبها نخوابی!

من که از این شرایط به سختی افتاده بودم به فکر فرو رفتم که شاید اینها نشانه است، تصمیم گرفت نزد دوست شیعه ی خود بروم و راه خود را تغییر دهم، به لطف بیکران خداوند جل ذکره و الطاف اهل بیت علیهم السلام، شهادت به توحید و رسالت و ولایت را گفتم و بعد غسل کردم و دوستم به من طریقه‌ی وضو گرفتن و خواندن نماز را تعلیم داد، و بعد کتاب نهج البلاغة و شبهای پیش‌آور را به من هدیه داد، تا اینکه هشتمین شب که به خواب رفتم و با کمال حیرت دیگر آن خواب را ندیدم و راحت شدم.

بنده: الحمدلله که نور ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام بر قلب تو تابید و هدایت شدی، واقعا خوشحالم!

جوان: ولی حاج آقا! این تصمیم برای من گران تمام شد، من متأهل هستم و پدر من یک مولوی وهابی است، دوست شیعه‌ی من این را فراموش کرده بود که به من بگوید تقیه یکی از اصول مذهب شیعه است و در شرایط خاص باید تقیه کنی، من هم که بلد نبودم لذا‌ یک روز که به دیدن والدین خود رفته بودم، موقع نماز به طریق شیعه نماز خواندم، پدرم تا متوجه این قضیه شد من را مهدور الدم خواند، من از خانه ی پدر فرار کردم، همسرم که او نیز وهابی بود من را طرد کرد و به خانه‌ی پدر خود رفت و پیغام داد که ای سگ! من را باید طلاق دهی،

حدود شش ماه در این وضعیت بودم که کتاب آقای تیجانی را برای همسرم فرستادم و به او پیغام دادم که این کتاب را بخوان و بعد تصمیم بگیر، الحمدلله بعد از خواندن این کتاب،‌ نور ولایت نیز در قلب او تابید و شیعه شد،‌ بعدا از او پرسیدم که کدام قسمت این کتاب بیشتر روی تو تاثیر گذاشت؟ در جواب گفت بخشی که در مورد جریان شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها و غصب فدک بیان کرده بود، بیشتر در من تاثیرگذار بود.

بنده: الان چه شغلی داری؟ منبع درآمدت از کجا است؟

جوان: من الان خود را بیمه‌ی مرتضی علی کرده‌ام، از او روزی میخواهم، اما الان در تهران مشغول کارگری هستم، یک روز کار دارم، چهار روز بیکار هستم، وضعیت مالی چندان خوبی ندارم، قبلا وقتی کارت اعتباری خود را در عابر بانک میزدم حداقل 8 میلیون در حساب بود، الان حتی یک ریال ندارم، قبلا یک ماشین پژو در اختیار داشتم اما الان هیچ ندارم،‌ من و برادرم با هم یک مغازه داشتیم، اما بعد از اینکه فهمید شیعه شدم، خواست که مرا بکشد تا اینکه ارثی به من نرسد، من هم از ترس به تهران فرار کردم و گفتم همه چیز برای خودت من نمی‌خواهم، حتی این کیف که در دستم است را که یک بنده خدا برای من تهیه کرده است، اما به هر حال،‌ شیعه شدن برای من به آسانی نبود، من می‌توانستم شیعه نشوم از همه ی امکانات استفاده کنم اما به خاطر راه حقی که انتخاب کردم، به مرتضی علی گفتم که این همه سختی به خاطر توست و خودت نیز روزی ما را برسان،

بنده: تو الان چه بسا شرایطی بهتر از من و خیلی از افراد داری، به جهت اینکه این شیعه شدن برای تو باعث از بین رفتن هر آنچه از اعمال که قبلا انجام دادی، شد، و مثل کسی هستی که از مادر به دنیا آمده است، ولایت نعمتی که ارزشی والا دارد، اهل بیت علیهم السلام در بعضی از روایات خطاب به شیعیان نقل کردند که ممکن است شما ارزش نعمت ولایت را متوجه نشوید، اما هنگام جان دادن است که ارزش این نعمت برای شما روشن و و اضح خواهد شد،

در یک روایت بسیار زیبا نیز ارزش ولایت به این صورت بیان شده است،

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنِّی أُخَالِطُ النَّاسَ فَیَکْثُرُ عَجَبِی مِنْ أَقْوَامٍ لَا یَتَوَلَّوْنَکُمْ وَ یَتَوَلَّوْنَ فُلَاناً وَ فُلَاناً لَهُمْ أَمَانَةٌ وَ صِدْقٌ وَ وَفَاءٌ وَ أَقْوَامٌ یَتَوَلَّوْنَکُمْ لَیْسَ لَهُمْ تِلْکَ الْأَمَانَةُ وَ لَا الْوَفَاءُ وَ الصِّدْقُ قَالَ فَاسْتَوَى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام جَالِساً فَأَقْبَلَ عَلَیَّ کَالْغَضْبَانِ ثُمَّ قَالَ لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ اللَّهَ بِوَلَایَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اللَّهِ وَ لَا عَتْبَ عَلَى مَنْ دَانَ بِوَلَایَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ قُلْتُ لَا دِینَ لِأُولَئِکَ وَ لَا عَتْبَ عَلَى هَؤُلَاءِ قَالَ نَعَمْ لَا دِینَ لِأُولَئِکَ وَ لَا عَتْبَ عَلَى هَؤُلَاءِ ثُمَّ قَالَ أَ لَا تَسْمَعُ لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ یَعْنِی مِنْ ظُلُمَاتِ الذُّنُوبِ إِلَى نُورِ التَّوْبَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ لِوَلَایَتِهِمْ کُلَّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَالَ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّور إِلَى الظُّلُماتِ إِنَّمَا عَنَى بِهَذَا أَنَّهُمْ کَانُوا عَلَى نُورِ الْإِسْلَامِ فَلَمَّا أَنْ تَوَلَّوْا کُلَّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خَرَجُوا بِوَلَایَتِهِمْ إِیَّاهُ مِنْ نُورِ الْإِسْلَامِ إِلَى ظُلُمَاتِ الْکُفْرِ فَأَوْجَبَ اللَّهُ لَهُمُ النَّارَ مَعَ الْکُفَّارِ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ.

عبد اللَّه بن ابى یعفور گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: من که با مردم رفت و آمد دارم، بسیار تعجب می‌کنم از مردمى که از شما پیروى نمی‌کنند و به دنبال فلان و فلان می‌روند ولى امین و راستگو و با وفایند، و مردمى هستند که به دنبال شمایند، ولى امانت و وفاء و راستگوئى آنها را ندارند.

امام صادق علیه السلام راست نشست و مانند خشمناکى به من متوجه شد، سپس فرمود: هر که خدا را با پیروى از امام ستمگرى که از جانب خدا نیست دین‌دارى کند، دین ندارد و سرزنش نیست بر کسى که با پیروى از امام عادل از جانب خدا دین‌دارى کند،

 عرض کردم: آنها دین ندارند و بر اینها سرزنشى نیست؟!! فرمود: آرى آنها دین ندارند و بر اینها سرزنشى نیست، سپس فرمود: مگر قول خداى عز و جل را نمى‏شنوى؟ «خدا سرپرست و کارساز کسانی است که ایمان آورده‏اند و از ظلمات به نورشان می‌برد»(بقره/257) یعنى از ظلمات گناهان به نور توبه و آمرزششان می‌برد، به واسطه پیرویشان از هر امام عادلى که از جانب خداست. و باز فرموده است: «و کسانى که کافر شده‏اند کارسازو سرپرستشان طغیانگران سرکشند که از نور به ظلمتشان می‌برند» مقصود از این آیه این است که آنها نور اسلام داشتند، ولى چون از هر امام ستمگرى که از جانب خدا نبود پیروى کردند، به واسطه پیروى او از نور اسلام به ظلمات کفر گرائیدند، سپس خدا براى ایشان همراه بودن با کفار را در دوزخ واجب ساخت «آنها دوزخیانند و در آن جاودان باشند».

جوان: بله، الحمدلله!

بنده: نامت چیست؟

جواب:‌ عزیز.

بنده: آقا عزیز! کتاب در مورد شیعه چه داری و چه خواندی؟ آیا کتاب المراجعات را خواندی؟

عزیز: نه! فقط همان دو کتابی که دوستم به من داد، را خواندم، الان در حال مطالعه نهج البلاغة هستم که اواخر کتاب رسیدم، ولی باز هم علاقه دارم که کتابی در این باب بخوانم مخصوصا در باب ظلمهایی که به اهل البیت علیهم السلام شده است.

بنده: پس با هم برویم تا در این باب کتابی برای تو تهیه کنم.

با اینکه برنامه داشتم که در مجلس روضه حضور یابم،‌ اما به خاطر این جوان و استحکام عقائد او، با هم از حرم بیرون آمدیم و به سمت پاساژ قدس که نزدیک حرم است، رفتیم، در راه از او در مورد مفاتیح الجنان پرسیدم، که گفت در یکی از مساجد که رفته، امام جماعت یک جلد از مفاتیح را به او هدیه داده است و می‌داند که چیست!

او به من گفت که تا الان که نهج البلاغة را مطالعه کردم، ندیدم حتی یک مورد که امیرالمؤمنین به مخالفین خود فحش و ناسزا بگوید و این برای من جالب است! من نیز گفتم حتما چنین است، افراط و تفریط از مذهب شیعه به دور است، سب و فحش از مواردی است که اهل بیت علیهم السلام آن را شیعه سزاوار شیعه‌ی خود ندانسته‌اند، و برای او جریان جنگ صفین را بیان کردم که امیرالمؤمنین وقتی شنیدند که لشگریان ایشان به اهالی شام سب و ناسزا میگویند در خطابی به آنها بیان فرمود: إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِینَ، من خوش ندارم شما دشنامگو باشید.

به پاساژ رسیدیم و وارد یک کتابفروشی شدیم، از او کتاب المراجعات - که نوشته‌ی مرحوم سید عبدالحسین شرف الدین جبل عاملی است - را درخواست کردم، و چون عزیز آقا به عربی مسلط نبود، ترجمه‌ی آن را تهیه کردم، از فروشنده خواستم که یک کتاب در باب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها معرفی کند، او نیز یک کتاب به نام (مظلومترین مادر، بررسی اسناد شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها در منابع اهل سنت) معرفی کرد، هر دو را برای او خریداری کردم و به او هدیه کردم،‌ او نیز بسیار خوشحال شد و ابراز شرمندگی و خجالت میکرد که من او را رفع شرمندگی کردم، دوباره به سمت حرم رفتیم و بعد از رد و بدل کردن شماره تلفن، از هم خداحافظی کردیم و او دوباره به حرم رفت و من نیز به مجلس روضه عزیمت کردم.

خدا را به خاطر ‌اینکه در این روز خاص، این رخداد را روزی من قرار داد و همچنین به خاطر این نعمت بزرگ یعنی ولایت اهل البیت علیهم السلام شاکرم.


الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوَلَایَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ علیهم السلام.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ