تقدیم به پیشگاه قدسی و نورانی پیامبر گرامی اسلام حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبدالله علیهما الصلاة و السلام
معجزات اعضای بدن پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)
ملافتح الله کاشانی در کتاب تفسیر خود مینویسد:
در بعضى از کتب معتبره مذکور است که در هر عضوى اعضاى حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله) معجزه ظاهر بود
و معجزه سر آن حضرت آن بود که غمام (ابر) بر آن سایه می انداخت
و معجزه جبهه (پیشانی) او اینکه در شب تار نور از آن لامع (تابان) بود
و معجزه عینین (دو چشم) او اینکه هم چنان که قدام (جلو) خود را میدید خلف (پشت) خود را نیز مشاهده میفرمود
و معجزه هر دو گوش او اینکه استماع صوت میفرمود در خواب هم چنان که در بیدارى
و معجزه لسان (زبان) او اینکه سوسمار را گفت من أنا؟ من کیستم گفت انت رسول اللَّه و این نوع معجزه بسیار از زبان آن حضرت جارى شده
و معجزه هر دو دست او آن بود که میان اصابع او آب بیرون می آمد
و معجزه انگشت او اینکه اشاره به قمر کرده آن را دو نصف کرد و اگر بآن اشاره میکرد به فتنه که میان مردمان سانح میشد فى الحال فرو مینشست
و معجزه دل (قلب) او اینکه چشم او در خواب بود و دل او بیدار
و معجزه رجلین (پا) او این که جابر عبد اللَّه نزد آن حضرت آمده شکایت بئر رعاف (بد بو) کرد که آب آن فرو رفته و بجهت تشنگى نزدیک است که هلاک شویم حضرت طشتى طلبید و پایهاى مبارک خود را در آن طشت شست و فرمود که این غساله را در آن چاه ریز چون آب را در آن ریخت پر از آب شیرین شد
و معجزه لعاب فم (آب دهان) او این بود که رمد (درد چشم) امیر المؤمنین علیه السّلام را شفا داد
و حدث (بول و مدفوع) او بر زمین ظاهر نمیشد زیرا که حقتعالى زمین را امر کرده بود تا بلع آن کند
و معجزات بدن او اینکه سایه او بر زمین نمی آمد چه او نور بود و نور را سایه نمیباشد مانند سراج
و هرگز مگس بر بدن اطهر او نمینشست
و هر چند کسى طویل القامه بود از قامت او در نمیگذشت
و اگر به موضعى میگذشت مردمان به ادراک طیب بدن او میدانستند که آن حضرت است
و معجزه پشت او مهر نبوت بود مانند فضه و بر آن مکتوب بود که (لا اله الا اللَّه محمدا رسول اللَّه)
و معجزه نفس او اینکه احیاى موتى میکرد و مرضى را شفا مى داد
و معجزه موى او اینکه در آتش سوخته نمیشد.
- تفسیر منهج الصادقین فی إلزام المخالفین ، ج2، ص: 28
پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) شهید از دنیا وفات نمود نه به مرگ طبیعی
سالروز شهادت خاتم الأنبیاء و المرسلین و مبعوث رحمة للعالمین و حبیب إله العالمین الذی سُمی فی السماء بأحمد و فی الأرضین بأبی القاسم و أبی الزهراء محمد را خدمت قطب عالم امکان و دلیل کائنات و روزی دهندهی موجودات حضرت حجة بن الحسن العسکری روحی و ارواح العالمین لتراب مَقدمه الفداء و شیعیان و موالیان آن حضرت و آباء طاهرین ایشان علیهم صلوات الله اجمعین تسلیت عرض میکنم.
متأسفانه هنگامی که از وفات پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از این دنیا سخن به میان میآید، بعضی از این واقعه تعبیر به «رحلت» میکنند و میگویند رحلت پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) در این روز یعنی 28 صفر واقع شده است، و حال آنکه نه تنها به اعتقاد شیعیان امامیه و پیروان ائمهی اثنی عشر (علیهم السلام)، پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) شهید از این دنیا وفات نمود، بلکه در بعضی از کتب عامه و اهل سنت نیز به آن اشاره شده است.
غفلت از این نکته در حالیکه است که به اعتقاد فرقین یعنی هم شیعه و هم سنی، پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) مسموم شده و از این دنیا وفات نمود نه به مرگ طبیعی، اما اینکه این سم و مسمومیت از چه طریق وارد بدن مبارک ایشان شده است، اختلاف وجود دارد.
لذا تعجب و تأسف از این مطلب به جاست که بعضی از جاهلان و یا حتی بعضی از معاندان با علم به این نکته، باز هم اصرار دارند که از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله) تعبیر به رحلت کنند، در حالیکه ایشان مسموم از دنیا وفات نموده و شهید شدند و تعبیر به رحلت وقتی به کار میرود که انسان به مرگ طبیعی از دنیا رفته باشد.
لذا دو مطلب را در اینجا از طریق روایات و کتب تاریخی اثبات میکنیم، ابتدا بیان این مطلب که ایشان شهید از این دنیا وفات نمود و دوم اینکه ایشان مسموم از دنیا وفات نمود.
اما اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله) شهید از دنیا وفات نموده:
در میان اهل سنت، ابن سعد الواقدی (متوفی 230 قمری) در کتاب طبقات الکبری به این مطلب اشاره کرده است، «و توفی رسول الله شهیدا صلوات الله علیه و رحمته و برکاته و رضوانه»[1]، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حالت شهادت از این دنیا وفات فرمود.
در میان کتب شیعه افراد زیادی هستند که به این نکته اشاره کردهاند اما میتوان به روایتی از کتاب شریف کافی تألیف مرحوم ثقة الإسلام کلینی (متوفی 329 قمری) اشاره کرد که در آن از قول امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) این مطلب بیان شده است؛ «أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) قَالَ لِأَبِی بَکْرٍ یَوْماً لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (آلعمران،169) وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) رَسُولُ اللَّهِ مَاتَ شَهِیداً»[2]، روزى امیرالمؤمنین (علیه السلام) به ابوبکر فرمود: «کسانى را که در راه خدا کشته شدهاند مرده گمان مکن، بلکه زنده هستند و نزد پروردگار خود روزى میبرند» و من گواهى میدهم که محمد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شهید از دنیا رفت.
بنابراین میتوان به طور صریح بیان کرد که بر هر مسلمان لازم است که وقتی سخن از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله) به میان میآید، از آن تعبیر به شهادت کند نه رحلت، هر چند که متأسفانه تعبیر به رحلت از سوی برخی از رسانهها و تریبونها بیان شود.
اما بیان این مطلب که پیامبر (صلی الله علیه و آله) مسموم از این دنیا وفات نمودند:
همانطور که بیان شد، مسموم شدن پیامبر (صلی الله علیه و آله) در میان همهی مسلمین مورد اتفاق است، لذا به چند نمونه اشاره میکنیم:
در میان کتب اهل سنت میتوان به کتاب السیرة، تألیف إبن هشام (متوفی 213 قمری) اشاره کرد؛ «کان رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم قد قال فی مرضه الّذی توفى فیه، و دخلت أمّ بشر بنت البراء بن معرور تعوده: یا أمّ بشر، إن هذا الأوان وجدت فیه انقطاع أبهرى من الأکلة التی أکلت مع أخیک بخیبر»[3]، پیامبر (صلی الله علیه و آله) در بیماری که بعد از آن وفات یافتند، به یکی از زنان که به عیادت ایشان آمده بود، فرمودند: این مشکل و بیماری که در من پیدا شده است، به خاطر آن غذایی است که در خیبر برای من آورده شد و من تناول کردم.
از میان کتب شیعه، کتاب سلیم بن قیس (متوفی 76 قمری) نیز به این مطلب اشاره کرده است، در این کتاب روایتی نقل شده که خود پیامبر (صلی الله علیه و آله) از شهید شدن خود با سم خبر میدهند؛ «فَقَامَ إِلَیْهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ هُوَ یَبْکِی فَقَالَ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی، یَا نَبِیَّ اللَّهِ أَ تُقْتَلُ قَالَ نَعَمْ أَهْلِکُ شَهِیداً بِالسَّم»[4]، على بن ابى طالب (صلوات اللَّه علیه) در حالى که مىگریست برخاست و گفت: پدر و مادرم فدایت باد اى رسول خدا! آیا کشته خواهى شد؟ فرمود: آرى، با سمّ مسموم و شهید خواهم شد.
البته در اینجا ممکن است به ذهن این سؤال خطور کند که گرچه طبق نقل شیعه، پیامبر (صلی الله علیه و آله) مسموم شدند، اما چه کسی ایشان را مسموم کرد، آیا دلیل مسمومیت همان است که در منابع اهل سنت آمده، یا دلیل دیگری دارد؟
در جواب تنها به ذکر این روایت بسنده میکنیم که امام صادق (علیه السلام) فرمودند دلیل مسمومیت پیامبر (صلی الله علیه و آله)، سمی بود که دو همسر ایشان به ایشان خوراندند و ایشان را مسموم کردند، «تَدْرُونَ مَاتَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أَوْ قُتِلَ إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ فَسُمَّ قَبْلَ الْمَوْتِ إِنَّهُمَا سَمَّتَاهُ»[5].
گرچه وجه جمع بین نقل اهل سنت و نقل شیعه وجود دارد، اما هدف از این نوشتار این مطلب نبود، بلکه هدف، اثبات این مطلب بود که پیامبر عظیم الشأن اسلام (صلی الله علیه و آله) مسموم و شهید از این دنیا وفات نمودند و بر شیعیان و دوستداران آن حضرت لازم است که این نکته را زنده نگه دارند و بر این امر مواظبت داشته باشند.
[1] . الطبقات الکبرى، ج2، ص: 156.
[2] . الکافی، ج1، ص: 533.
[3]. السیرة النبویة، ج2، ص: 338.
[4]. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج2، ص: 838.
[5]. بحار الأنوار، ج28، ص: 21-20.
1- خداوند تبارک و تعالى فرماید: وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ.(بقره/43)
یعنى: نماز را بپاى دارید (نماز را با همه ارکان و شرایط و رعایت اوقات آن بجاى آورید) و زکات اموال خود را بدهید و همراه با نمازگزاران نماز کنید. یعنى بجماعت. پس در این آیه مبارکه خداوند متعال همچنان که به نماز امر میفرماید به جماعت نیز امر میفرماید،
و نیز خداوند تبارک و تعالى از جمعه تا جمعه دیگر یعنى در مدّت یک هفته سى و پنج نماز بر مردمان واجب گردانیده است، و در میان این نمازها یک نماز را به وجوب به جماعت مقرّر فرموده و آن نماز جمعه است، و امّا بقیّه نمازها (که واجب است) اجتماع در آنها مفروض نیست لکن سنّت است و هر کس که آن را ترک کند به سبب روى گرداندن از آن یا از روى بى علاقگى به جماعت و اجتماع مسلمانان و انفراد را بهتر از آن بداند بدون علّت و سبب موجّه نمازش باطل است،
نماز شخص به جماعت برتر و بالاتر است از نماز او به تنهائى و بمیزان بیست و پنج درجه در بهشت، پس نماز به جماعت برترى دارد بر نماز تنها به میزان بیست و چهار نماز که با اصل و زیادتى روی هم بیست و پنج نماز میگردد.
2- رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر کس نمازهاى پنجگانهاش را به جماعت بجا آورد همه خوبیها را در بارهاش گمان برید، یا گمان برید همه خوبیها را دارد.
3- رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: کسى که بر آن باشد که در هر جا و در هر موقعیت و فرصتى، نماز خود را به جماعت بخواند، (در روز قیامت) جزو اولین گروهى با سبقتگیرندگان، با چهرههاى روشنتر از ماه شب چهاردهم (بدر) به سرعت برق از پل صراط خواهد گذشت، و به ازاى هر روز و یا شبى که توفیق شرکت در نماز جماعت را داشته است ثواب یک شهید را به او خواهند داد.
4- رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: کسى که همیشه در صف اول نماز جماعت قرار گیرد و به اولین تکبیرة الاحرام برسد، و با این کار خود موجبات آزار مؤمنى را فراهم نسازد، خداوند به اندازه پاداش مؤذّن (که بر شمرده شد) به او در بهشت، پاداش خواهد داد.
5- رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: خداوند از عبد خود حیا میکند که این عبد نماز خود را با جماعت خوانده است و از خدا حاجتی را خواسته، تا قبل از اینکه از جای خود برخیزد آن را برآورده نسازد.
6- رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر که نماز صبح را به جماعت بخواند و بنشیند ذکر خدا گوید تا آفتاب برآید در فردوس هفتاد درجه دارد که فاصله آنها به اندازه هفتاد سال دویدن اسب نجیب کمر باریک است و هر که ظهر را در به جماعت بخواند در جنات عدن پنجاه درجه دارد که فاصله هر کدام به اندازه پنجاه دویدن چنین اسبى است و هر که عصر را بجماعت بخواند ثواب آزاد کردن هشت تن اولاد اسماعیل دارد که هر کدام خانواده داشته باشند و هر که نماز مغرب را به جماعت بخواند ثواب حج مبرور و عمره مقبوله دارد و هر که نماز عشاء را به جماعت بخواند ثواب احیاى شب قدر را دارد.
7- رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود شما را راهنمائى نکنم به چیزى که بدان خطاها را کفاره نماید و بر حسنات بیفزاید؟ عرض شد چرا یا رسول اللَّه! فرمود وضوى کامل گرفتن در وضع بد و بسیار به مسجدها رفتن و انتظار وقت نمازها بردن، کسى از شما نباشد که در خانه خود تطهیر کند و با مسلمانان نماز جماعت بخواند و منتظر نماز دیگر بماند جز آنکه فرشتگان گویند خدایا او را بیامرز خدایا باو رحم کن چون نماز میخوانید صفوف خود را راست کنید و معتدل نمائید و خللها را دربندید و چون امام جماعت شما اللَّه اکبر گفت شما هم بگوئید اللَّه اکبر و چون به رکوع رفت رکوع کنید و چون گفت سمع اللَّه لمن حمده شما بگوئید اللهم ربنا لک الحمد،
8- حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: جماعت و اجتماع نمودن براى انجام نماز به خاطر این جهت مشروع و جعل گردید تا نمازگزار از تارک آن و کسى که رعایت و حفظ اوقات نماز را نموده از مضیّع آن ممتاز گردد و اگر جماعت نبود براى احدى ممکن نبود که در حق دیگرى بتواند شهادت به صلاح و خوبى دهد، زیرا کسى که نمازش را با جماعت نخواند پس بین مسلمین نمازى براى او نیست چه آنکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: کسى که در مسجد نمازش را به مسلمانان نخواند نمازش، نماز نیست مگر آنکه سبب و علّتى داشته باشد.
9-امام صادق (علیه السلام) فرمودند نماز جماعت به اندازه ی بیست و چهار درجه بر هر نماز فرادی برتری دارد، و به اندازه ی بیست و پنج نماز حساب میشود
10- امام صادق (علیه السلام): پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفت: «نماز کسى که - جز به علتى- در مسجد با مسلمانان نماز نگزارد نماز نیست، و جز از کسى که در خانه خود نماز گزارد و از جماعت ما دامن فرو چیند، از کسى دیگر غیبت جایز نیست.
11- امام صادق (علیه السلام): در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) بعضى از مردم در نماز خواندن در مسجد کندى و کاهلى مىنمودند، پیامبر خدا گفت: نزدیک است که فرمان دهم تا بر در خانه کسانى که از نماز خواندن در مسجد خوددارى مىکنند هیزم بریزند و آن را آتش زنند و خانههایشان بر سرشان بسوزد.
12- امام صادق (علیه السلام): پیامبر (صلی الله علیه و آله) آهنگ آن کرد که (خانه) گروهى را بسوزاند که نماز در خانه مىگزاشتند و به مسجد نمىآمدند، پس مرد کورى نزد او آمد و گفت: اى پیامبر خدا! من کورم و بسا مىشود که بانگ نماز را مىشنوم ولى کسى را نمىیابم که مرا به مسجد رهبرى کند تا با تو نماز بخوانم. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «ریسمانى از خانهات به مسجد بکش و در نماز جماعت حاضر شو»
13- در حضور ابو جعفر باقر (علیه السلام) نشسته بودم که مردى وارد شد و گفت: قربانت شوم. خانه من در کنار مسجد است و اگر در نماز جماعت شرکت نکنم، به من ناسزا مىگویند. تکلیف من چیست؟ ابو جعفر گفت: اگر مردم، بد و ناسزا مىگویند، امیر المؤمنین (علیه السلام) نیز گفته است: «هر کس صداى اذان را بشنود و بدون عذر و علّت در نماز جماعت شرکت نکند، نماز او پذیرفته نخواهد شد».
14- به ابو جعفر باقر (علیه السلام) گفتیم: آیا نماز جماعت فریضه است؟ ابو جعفر گفت: اصل نماز، فریضه است، اما شرکت در جماعت فریضه نیست، بلکه سنّت رسول خدا است و هر کس بدون عذر و از راه بىاعتنائى به سنّت و بىتوجهى به اجتماع مسلمین، نماز جماعت را ترک کند، نماز او پذیرفته نخواهد بود.
عن رجال الکشی؛ خَرَجَ أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام فِی جَنَازَةِ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام وَ قَمِیصُهُ مَشْقُوقٌ فَکَتَبَ إِلَیْهِ أَبُو عَوْنٍ الْأَبْرَشُ قَرَابَةُ نَجَاحِ بْنِ سَلَمَةَ مَنْ رَأَیْتَ أَوْ بَلَغَکَ مِنَ الْأَئِمَّةِ شَقَّ ثَوْبَهُ فِی مِثْلِ هَذَا فَکَتَبَ إِلَیْهِ أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام یَا أَحْمَقُ وَ مَا یُدْرِیکَ مَا هَذَا قَدْ شَقَّ مُوسَى عَلَى هَارُونَ.
در کتاب مرحوم کشّی نقل شده است که امام حسن عسکری علیه السلام در هنگام تشییع جنازهی پدر خود حضرت امام هادی علیه السلام از منزل خود خارج شد در حالتی که پیراهنش پاره شده بود،
بعضی از معاندان به حضرت نامهای ارسال کردند به این مضمون که پاره کردن پیراهن از هیچکدام از ائمه سابقه نداشته است، شما چرا که چنین کردهاید؟
امام حسن عسکری علیه السلام در جواب فرمودند: ای انسان نادان! تو چه میفهمی که این عمل چه معنایی دارد؟ در حالیکه موسی در مرگ برادرش هارون چنین کرد!
در روز شهادت امام سجاد علیه السلام یک جریان بسیار جالب برای بنده رخ داد که حیف دیدم آن را برای شما گرامیان بازگو نکنم:
امروز که روز شهادت امام علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام بود، برای عرض تسلیت خدمت بیبی فاطمه معصومه سلام الله علیها به حرم مطهر ایشان مشرف شدم، بعد از زیارت به منظور خواندن فاتحه به مسجد بالا سر که محل دفن بعضی از بزرگان است، رفتم، نزدیک قبر آیت الله بهجت بودم که دیدم یک مرد جوان که کیف در دست او بود و لهجه نیز داشت، از من سوالی میپرسد؛
جوان: حاج آقا! اینجا قبر علماء است یا مراجع؟
بنده: همه ی این افراد عالم هستند اما بعضی از این افراد از مراجع نیز هستند.
جوان: این قبر عالم است یا مرجع؟
بنده: این قبر آیت الله بهجت است که مرجع نیز بودند، اما آن سوی مسجد مراجع بیشتری مدفون هستند که میتوانید مراجعه کنید، چطور مگه؟
جوان: حاج آقا! راستش را بخواهید من اهل بوشهر هستم و اولین بار است که به قم میآیم و زیاد از این مسائل اطلاع ندارم، چون که من حدود 11 ماه است که شیعه شدم، من وهابی بودم!
ظاهر جوان طوری نبود که به او مشکوک شوم، لذا با علاقه به حرفهای او گوش دادم، لذا ابتدا من از او سوال کردم:
بنده: چطور شد شیعه شدی؟
جوان: قضیه ی آن طولانی است و وقت شما را میگیرد.
بنده: مهم نیست، ولی میتوانی خلاصه ی آن را بیان کنی.
جوان: من سواد زیادی ندارم، اما یک دوست داشتم که شیعه بود، هر چند روز یکبار به من پیشنهاد میداد که بیا در مورد شیعه شدن فکر کن، من نیز به خاطر تعصبی که داشتم به تندی با او برخورد میکردم و حتی الفاظ نا مناسب به کار میبردم، اما یک روز به من کتاب آقای تیجانی به نام (آنگاه هدایت شدم) را هدیه داد و گفت فقط آن را بخوان و بعد تصمیم بگیر، من این کتاب را خواندم اما باز هم تعصب اجازه نمیداد که راه خود را انتخاب کنم،
تا اینکه یک شب خواب پدر بزرگ خود را که فوت کرده دیدم، او مردی وهابی بود که – نعوذ بالله – به امیرالمؤمنین علیه السلام سب میکرد، در خواب او را به هیبت زشت و سیاه دیدم، به من گفت که چرا به حرف دوست خود که شیعه است گوش ندادی؟ مگر وضعیت مرا نمیبینی؟ من به این خواب اعتناء نکردم، اما شب دوم نیز همان خواب را دیدم، شب سوم و چهارم تا شب هفتم نیز چنین شد، چنان این خواب بر من تأثیر گذاشته بود که من حالت روانی و غیر عادی پیدا کرده بودم، نزد روانپزشک رفتم، او در نهایت گفت کاری از من بر نمیآید، تنها راه این است که شبها نخوابی!
من که از این شرایط به سختی افتاده بودم به فکر فرو رفتم که شاید اینها نشانه است، تصمیم گرفت نزد دوست شیعه ی خود بروم و راه خود را تغییر دهم، به لطف بیکران خداوند جل ذکره و الطاف اهل بیت علیهم السلام، شهادت به توحید و رسالت و ولایت را گفتم و بعد غسل کردم و دوستم به من طریقهی وضو گرفتن و خواندن نماز را تعلیم داد، و بعد کتاب نهج البلاغة و شبهای پیشآور را به من هدیه داد، تا اینکه هشتمین شب که به خواب رفتم و با کمال حیرت دیگر آن خواب را ندیدم و راحت شدم.
بنده: الحمدلله که نور ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام بر قلب تو تابید و هدایت شدی، واقعا خوشحالم!
جوان: ولی حاج آقا! این تصمیم برای من گران تمام شد، من متأهل هستم و پدر من یک مولوی وهابی است، دوست شیعهی من این را فراموش کرده بود که به من بگوید تقیه یکی از اصول مذهب شیعه است و در شرایط خاص باید تقیه کنی، من هم که بلد نبودم لذا یک روز که به دیدن والدین خود رفته بودم، موقع نماز به طریق شیعه نماز خواندم، پدرم تا متوجه این قضیه شد من را مهدور الدم خواند، من از خانه ی پدر فرار کردم، همسرم که او نیز وهابی بود من را طرد کرد و به خانهی پدر خود رفت و پیغام داد که ای سگ! من را باید طلاق دهی،
حدود شش ماه در این وضعیت بودم که کتاب آقای تیجانی را برای همسرم فرستادم و به او پیغام دادم که این کتاب را بخوان و بعد تصمیم بگیر، الحمدلله بعد از خواندن این کتاب، نور ولایت نیز در قلب او تابید و شیعه شد، بعدا از او پرسیدم که کدام قسمت این کتاب بیشتر روی تو تاثیر گذاشت؟ در جواب گفت بخشی که در مورد جریان شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها و غصب فدک بیان کرده بود، بیشتر در من تاثیرگذار بود.
بنده: الان چه شغلی داری؟ منبع درآمدت از کجا است؟
جوان: من الان خود را بیمهی مرتضی علی کردهام، از او روزی میخواهم، اما الان در تهران مشغول کارگری هستم، یک روز کار دارم، چهار روز بیکار هستم، وضعیت مالی چندان خوبی ندارم، قبلا وقتی کارت اعتباری خود را در عابر بانک میزدم حداقل 8 میلیون در حساب بود، الان حتی یک ریال ندارم، قبلا یک ماشین پژو در اختیار داشتم اما الان هیچ ندارم، من و برادرم با هم یک مغازه داشتیم، اما بعد از اینکه فهمید شیعه شدم، خواست که مرا بکشد تا اینکه ارثی به من نرسد، من هم از ترس به تهران فرار کردم و گفتم همه چیز برای خودت من نمیخواهم، حتی این کیف که در دستم است را که یک بنده خدا برای من تهیه کرده است، اما به هر حال، شیعه شدن برای من به آسانی نبود، من میتوانستم شیعه نشوم از همه ی امکانات استفاده کنم اما به خاطر راه حقی که انتخاب کردم، به مرتضی علی گفتم که این همه سختی به خاطر توست و خودت نیز روزی ما را برسان،
بنده: تو الان چه بسا شرایطی بهتر از من و خیلی از افراد داری، به جهت اینکه این شیعه شدن برای تو باعث از بین رفتن هر آنچه از اعمال که قبلا انجام دادی، شد، و مثل کسی هستی که از مادر به دنیا آمده است، ولایت نعمتی که ارزشی والا دارد، اهل بیت علیهم السلام در بعضی از روایات خطاب به شیعیان نقل کردند که ممکن است شما ارزش نعمت ولایت را متوجه نشوید، اما هنگام جان دادن است که ارزش این نعمت برای شما روشن و و اضح خواهد شد،
در یک روایت بسیار زیبا نیز ارزش ولایت به این صورت بیان شده است،
عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنِّی أُخَالِطُ النَّاسَ فَیَکْثُرُ عَجَبِی مِنْ أَقْوَامٍ لَا یَتَوَلَّوْنَکُمْ وَ یَتَوَلَّوْنَ فُلَاناً وَ فُلَاناً لَهُمْ أَمَانَةٌ وَ صِدْقٌ وَ وَفَاءٌ وَ أَقْوَامٌ یَتَوَلَّوْنَکُمْ لَیْسَ لَهُمْ تِلْکَ الْأَمَانَةُ وَ لَا الْوَفَاءُ وَ الصِّدْقُ قَالَ فَاسْتَوَى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام جَالِساً فَأَقْبَلَ عَلَیَّ کَالْغَضْبَانِ ثُمَّ قَالَ لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ اللَّهَ بِوَلَایَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اللَّهِ وَ لَا عَتْبَ عَلَى مَنْ دَانَ بِوَلَایَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ قُلْتُ لَا دِینَ لِأُولَئِکَ وَ لَا عَتْبَ عَلَى هَؤُلَاءِ قَالَ نَعَمْ لَا دِینَ لِأُولَئِکَ وَ لَا عَتْبَ عَلَى هَؤُلَاءِ ثُمَّ قَالَ أَ لَا تَسْمَعُ لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ یَعْنِی مِنْ ظُلُمَاتِ الذُّنُوبِ إِلَى نُورِ التَّوْبَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ لِوَلَایَتِهِمْ کُلَّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَالَ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّور إِلَى الظُّلُماتِ إِنَّمَا عَنَى بِهَذَا أَنَّهُمْ کَانُوا عَلَى نُورِ الْإِسْلَامِ فَلَمَّا أَنْ تَوَلَّوْا کُلَّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خَرَجُوا بِوَلَایَتِهِمْ إِیَّاهُ مِنْ نُورِ الْإِسْلَامِ إِلَى ظُلُمَاتِ الْکُفْرِ فَأَوْجَبَ اللَّهُ لَهُمُ النَّارَ مَعَ الْکُفَّارِ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ.
عبد اللَّه بن ابى یعفور گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: من که با مردم رفت و آمد دارم، بسیار تعجب میکنم از مردمى که از شما پیروى نمیکنند و به دنبال فلان و فلان میروند ولى امین و راستگو و با وفایند، و مردمى هستند که به دنبال شمایند، ولى امانت و وفاء و راستگوئى آنها را ندارند.
امام صادق علیه السلام راست نشست و مانند خشمناکى به من متوجه شد، سپس فرمود: هر که خدا را با پیروى از امام ستمگرى که از جانب خدا نیست دیندارى کند، دین ندارد و سرزنش نیست بر کسى که با پیروى از امام عادل از جانب خدا دیندارى کند،
عرض کردم: آنها دین ندارند و بر اینها سرزنشى نیست؟!! فرمود: آرى آنها دین ندارند و بر اینها سرزنشى نیست، سپس فرمود: مگر قول خداى عز و جل را نمىشنوى؟ «خدا سرپرست و کارساز کسانی است که ایمان آوردهاند و از ظلمات به نورشان میبرد»(بقره/257) یعنى از ظلمات گناهان به نور توبه و آمرزششان میبرد، به واسطه پیرویشان از هر امام عادلى که از جانب خداست. و باز فرموده است: «و کسانى که کافر شدهاند کارسازو سرپرستشان طغیانگران سرکشند که از نور به ظلمتشان میبرند» مقصود از این آیه این است که آنها نور اسلام داشتند، ولى چون از هر امام ستمگرى که از جانب خدا نبود پیروى کردند، به واسطه پیروى او از نور اسلام به ظلمات کفر گرائیدند، سپس خدا براى ایشان همراه بودن با کفار را در دوزخ واجب ساخت «آنها دوزخیانند و در آن جاودان باشند».
جوان: بله، الحمدلله!
بنده: نامت چیست؟
جواب: عزیز.
بنده: آقا عزیز! کتاب در مورد شیعه چه داری و چه خواندی؟ آیا کتاب المراجعات را خواندی؟
عزیز: نه! فقط همان دو کتابی که دوستم به من داد، را خواندم، الان در حال مطالعه نهج البلاغة هستم که اواخر کتاب رسیدم، ولی باز هم علاقه دارم که کتابی در این باب بخوانم مخصوصا در باب ظلمهایی که به اهل البیت علیهم السلام شده است.
بنده: پس با هم برویم تا در این باب کتابی برای تو تهیه کنم.
با اینکه برنامه داشتم که در مجلس روضه حضور یابم، اما به خاطر این جوان و استحکام عقائد او، با هم از حرم بیرون آمدیم و به سمت پاساژ قدس که نزدیک حرم است، رفتیم، در راه از او در مورد مفاتیح الجنان پرسیدم، که گفت در یکی از مساجد که رفته، امام جماعت یک جلد از مفاتیح را به او هدیه داده است و میداند که چیست!
او به من گفت که تا الان که نهج البلاغة را مطالعه کردم، ندیدم حتی یک مورد که امیرالمؤمنین به مخالفین خود فحش و ناسزا بگوید و این برای من جالب است! من نیز گفتم حتما چنین است، افراط و تفریط از مذهب شیعه به دور است، سب و فحش از مواردی است که اهل بیت علیهم السلام آن را شیعه سزاوار شیعهی خود ندانستهاند، و برای او جریان جنگ صفین را بیان کردم که امیرالمؤمنین وقتی شنیدند که لشگریان ایشان به اهالی شام سب و ناسزا میگویند در خطابی به آنها بیان فرمود: إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِینَ، من خوش ندارم شما دشنامگو باشید.
به پاساژ رسیدیم و وارد یک کتابفروشی شدیم، از او کتاب المراجعات - که نوشتهی مرحوم سید عبدالحسین شرف الدین جبل عاملی است - را درخواست کردم، و چون عزیز آقا به عربی مسلط نبود، ترجمهی آن را تهیه کردم، از فروشنده خواستم که یک کتاب در باب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها معرفی کند، او نیز یک کتاب به نام (مظلومترین مادر، بررسی اسناد شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها در منابع اهل سنت) معرفی کرد، هر دو را برای او خریداری کردم و به او هدیه کردم، او نیز بسیار خوشحال شد و ابراز شرمندگی و خجالت میکرد که من او را رفع شرمندگی کردم، دوباره به سمت حرم رفتیم و بعد از رد و بدل کردن شماره تلفن، از هم خداحافظی کردیم و او دوباره به حرم رفت و من نیز به مجلس روضه عزیمت کردم.
خدا را به خاطر اینکه در این روز خاص، این رخداد را روزی من قرار داد و همچنین به خاطر این نعمت بزرگ یعنی ولایت اهل البیت علیهم السلام شاکرم.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوَلَایَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ علیهم السلام.
وقتی محمد بن حنفیه انسان کاملی چون امام حسین (علیه السلام) را وصف میکند افزون بر بیان سه خصوصیت:
أعْلمنا عِلماً، أثْقلنا حِلماً و أقْربنا من رسول الله رَحِماً»
( از همه ما عالمتر است و در فضیلتهای عقل عملی از همه ما حلیمتر و بردبارتر است و از همه ما به رسول الله نزدیکتر است)
دو وصف دیگر را نیز بیان میدارد که برتر از زمان است:
نخست اینکه، او پیش از آنکه آفریده شود فقیه بود: «کان فَقیهاً قبْل أن یُخْلَق»؛ یعنی اسرار و علوم الهی را به همراه خود آورد و آنها را از کسی نیاموخت، بلکه به مکتب نرفته، با غمزه، مسأله آموز صدها مدرس شد.
دوم اینکه، پیش از آنکه به زبان بیاید وحی را قرائت کرد: «وقرأ الوحى قبل أن ینطق»؛ یعنی پیش از اینکه وحی به مقام لفظ تنزل کند و در کسوت کلمات و حروف در آید معلوم آن حضرت بود و یا پیش از آنکه آن حضرت به سن تکلم بالغ شود، همانند عیسی (علیه السلام) آشنای به وحی بود، بدون آنکه نیازمند مکتب و آموختن از راه سمع و بصر باشد.
در کتاب الدر المنثور است که احمد، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن حبان، حاکم (وى حدیث را صحیح دانسته)، ابن مردویه و بیهقى (در کتاب شعب الایمان)، از ابى سعید خدرى روایت کردهاند که گفت:
از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که مىخواند" فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ"، (مریم،59) (سپس بعد از آنان نسلى جایگزین شد که) و مىفرمود: بعد از شصت سال این خلف خواهد آمد که" أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا"، (نماز را ضایع کردند و از شهوات پیروى نمودند پس به زودى کیفر گمراهى خود را خواهند دید)
آن گاه خلفى پدید مىآید که قرآن مىخوانند، اما این قرآن از گلویشان تجاوز نمىکند، و سه طائفه قرآن مىخوانند، مؤمن و منافق و فاجر.
الدر المنثور، ج 4، ص 277
محضر شما مخاطبان بزرگوار ایام شهادت زهرای أطهر، قلهنشین دنیای طهارت را تسلیت عرضه میکنم، امیدوارم که این ایام برای ما بتواند یک میثاقی حقیقی و پیمان واقعی باشد، آنکه مهم است این است که بدانیم در آن حدی که میتوان فهمید راز و رمز کوثریت زهرای أطهر چه بود، شما در همین مجرا و مسیر هستید، شما به عنوان سفیران حقیقی نور، بدون شک باید نفسهای قدسیتان حیات دهد و معنای حقیقی تبلیغ جز این نیست، حیات بخشی در زیر سایهی حرکت نوری، در مدار سفارت الهی، لبّ و جوهرهی کوثریت است.
قرآن کریم هم معنای کوثریت و هم راز و رمز آن را به ما نشان داد، در آیهی اول سورهی قدر معنای کوثریت را نشان دادند، «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ»، امام صادق (علیه السلام) در ذیل همین کریمه فرمودند:«اللَّیْلَةُ فَاطِمَةُ وَ الْقَدْرُ اللَّهُ فَمَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَکَ لَیْلَةَ الْقَدْرِ»(تفسیر فرات الکوفی:ص581)، فاطمه کوثر است یعنی او لیله قدر است، ویژگی لیله قدر آن ظرف بیرونی وجودی است که دائماً از آن حیات میجوشد، شبی که قرآن در آن نازل شد، او میدان جوشش حقیقت قرآن است، قرآن حقیقت نوری آسمانی حیاتبخشی که برای همیشه زنده است، آن چیزی که در او حقیقت نوری حیاتبخش ظهور و جلوه کرد، او یک چشمهی همیشه جوشان است، لیله قدر یعنی چشمهی همیشه زاینده، اگر حقیقت قرآن امام است، و اگر یازده قرآن ناطق از جان عرشی زهرا أطهر جوشید، پس به حق، قلب قدسی آن حضرت لیله قدر است، میدان جوشش همهی آنچه را میتوانیم نام آن را حیات و بالندگی و کمال وجودی بدانیم، کوثر چشمهی همیشه زاینده و جوشان است، که از او همواره حقائق و لطائف و حیات و برجستگی میجوشد.
از این مهمتر راز و رمز کوثریت است که در آیهی تطهیر است، «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» (احزاب/33)، نکتهی مهم این است که در حدیث کساء که ناظر به همین کریمه است، زهرای أطهر محور و مرکز طهارت شد، زهرا برای چه کسانی محور است؟ «فاطمة و أبوها و بعلها و بنوها»، در بین آن پنج نور قدسی آسمانی که هرچه در هستی است، بر سر سفرهی وجودی این انوار قدسی آسمانی است، که قلهنشینان حقیقت امکانی هستند، زهرای أطهر مرکز است، اینطور نیست که در یک فضای عمومی او مرکز باشد، بلکه در دنیای طهارت حقیقی، و در میان قلهنشینان حقیقت امکانی، زهرای أطهر محور و مرکز است.
اگر قرآن کریم میفرماید:«لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»(واقعه/79)، به دقائق و حقائق هستی بار نمییابد مگر قلب طاهر، اگر فرمود:«اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ»(بقره/282)، و اگر فرمود:«وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً*وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»(طلاق/2و3)، اگر توانستیم این رزق را، رزق حقیقی و آسمانی معنا کنیم نه رزق زمینی و دنیایی، رزق حقیقی چیست؟ معرفت و ولایت و محبت و فنای حقیقی در حضور قدسی ذات حق است، اینها رزق حقیقی است، شاهد آن کریمهای است که فرمود:«فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ»(عبس/24)، که امام صادق (علیه السلام) فرمود:«عِلْمُهُ الَّذِی یَأْخُذُهُ عَمَّنْ یَأْخُذُه»(الکافی:ج1،ص50).
طعام حقیقی برای جان انسانی، معرفت است، فرمود اگر معرفت حقیقی و سیطره بر اسرار هستی و قلهنشینی حقیقت امکانی و در نهایت نقش احیاگری میخواهید، همه در زیر سایهی طهارت است، «مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ ... یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»، رزق در یک مرحله گرفتن است و در یک مرحله دادن است، کسی که مجرای فیض حق است، این مجرای فیض حق بودن برای او یک رزق و روزی است، کسی که دریافت میکند مرزوق است و آنکه میجوشد و حیات میدهد، او نیز مرزوق حق است و چیزی از خود ندارد، مدار حقیقی در واجدیت بیرونی و در کمال حقیقی و در سرمدیت و قلهنشینی در حقیقت امکانی و در حیات بخشی بیرونی، طهارت است.
در میدان طهارت هر چه انسان بالاتر، سیطرهی وجودی او بیشتر است، یک مرحلهی از طهارت قابلیت دریافت حقائق آسمانی میدهد، «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»، و یک مرز دیگر از طهارت، قدرت فاعلیت به اذن حق در اعطاء کمالات بیرونی، حیات خارجی میدهد.
اگر امامت که غایت در تمام بایدها و نبایدهای شرعی ماست، اینکه در کتاب الحجّ در بحث مناسک فرمود:«تَمَامُ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَامِ» (الکافی:ج4،ص549)، اختصاصی به حج ندارد، بلکه مصداق روشن بیرونی او حج است، همهی عبادات زمینهای برای حضور در محضر ولایت و زانو زدن در پیشگاه ولی است، لذا سالار شهیدان (علیه السلام) نیز فرمود: حسینیان و کربلائیان کسانی هستند که خون بستهی قلبشان را یکجا به ولایت تقدیم کردند، تا عبادت و ریاضت و دیانت و بایدها و نبایدهای شرعی ما، به این نقطهی نهایی یعنی حب و عشق به ولی و تقدیم کردن همهی حوزههای وجودی به خدمت ولایت منتهی نشود، ماندگاری و عاشورایی و کربلائی حسینی شدن، معنا ندارد، «مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا»(لهوف:ص61).
اگر امامت که این عظمت را دارد، که او محور و مدار حیات است، آب حیات در جامعه انسانی است، پس آن ظرف وجودی که میدان این حقیقت است، او کیست و چیست؟ کوثریت را درست و در زیر سایهی دقائق قرآنی معنا کنیم، و راز و رمز او را نیز در زیر سایهی دقائق قرآنی بیابیم، هر کس به اندازهی طهارت درونی خود، در عالم هستی حیات حقیقی دارد، آنها که قلهنشین حقیقت طهارت هستند، نه تنها حیات همیشگی و سرمدی دارند، بلکه خود آب حیاتاند و برای همیشه کوثر هستند.
اینکه چرا زهرای أطهر محور شد، در آن حرفهای زیادی است، خلاصه اینکه او عصارهی وجودی انسان کامل و بالاترین وجود امکانی است، «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی»(بحار الأنوار:ج23،ص234)، یک معنای لطیف آسمانی دارد، این عصارهی بیرونی و وجودی زهرای أطهر، که او عصارهی وجود خاتم شد، و او در دایرهی ولایت کلی کبری، حلقهی وصل نبوت و امامت شد، برای زهرای مرضیه جایگاه ویژه قرار داده است، این به این معنی نیست که وجود قدسی زهرای أطهر مقامی بالاتر از وجود مقدس خاتم الانبیاء و امیرالمؤمنین دارد، حقیقتی جدای از این حقیقت قدسی نیست، محوریت زهرای أطهر به خاطر حلقهی وصل بودن او است، بدون حضرت زهرا بدون شک امامتی نبود و بدون شک غایتی برای رسالت خاتم نبود، بنابراین او نقطهی غایی در نظام هستی است، و او حلقهی وصل حقیقی در مراتب وجودی کمالی و در حوزهی دقائق معرفتی است، مهم این است که این درس را از زندگی قدسی آن حضرت بگیریم، و زندگی خود را در مدار طهارت حقیقی سامان دهیم، و تلاش کنیم طهارت را تعمیق ببخشیم، قلهنشینان حقیقت طهارت، صدر نشینان حقیقت امکان و وجودشان آب حیات است.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ